بعد از نزدیک به دو ماه سلاااااام خیلی یهو رفتم و بی خیال بیان شدم می دونم حقیقتا باید از خودم خجالت بکشم .:(

خیلی دوست داشتم پست بگذارم اما متاسفانه بدنم به شدت تنبلی و مقاومت میکرد. من هم به امان خدا رهایش کردم تا هر زمان که آماده بود با آغوش باز بنویسم :)

ظاهرا امروز سالروز مرگ لوسی ماد مونتگمری هست ، مرگی که تنها برای جسمش اتفاق افتاد نه روح زیبایی که به دورن تک تک کتاب های بی نظیرش دمید .

با او کتاب خواندن حرفه ای را آغاز کرده ام و بی شک تجربه ی اولین ها ، از هزاران تجربه ی بی نظیر دیگر  بیشتر در خاطر آدم می ماند .

به همین دلیل از او ممنونم ، ممنونم بابت خلق شخصیت بی نظیر آن و گیلبرت و فرزندان شیرینشان که بی نهایت دوستشان دارم مخصوصا والتر را که شبیه ترین فرد در کل داستان به آنه است از او بابت خلق شخصیت های امیلی ،سارا،فیلیسیتی،فیلیکس و والنسی ممنونم و چقدر خوشبختم که در زندگی ام حضورشان را درک کرده ام و هر چند اندکی کوتاه با همه گیشان زندگی کرده ام . خیلی خوشحالم که اولین تجربه ی رمان خوانی حرفه ای ام با آن شرلی آغاز شد . مدت هاست که میخواستم درباره ی اتمام کتاب های هری پاتر پست بگذارم اینکه من چقدر احمق بودم که زودتر از اینها نخواندمش .

واقعا برای خودم تاسف خوردم . هنوزم هم روزهای هری پاتر خوانی را به یاد دارم که چقدر بی نظیر و خاص بودند اینکه اواخر از صبح تا شب زیر پتو قایم می شدم و یکریز میخواندم .

و همه بابت این از من شاکی میشدند :)

اما خب کسانی که هری پاتر خوانده اند حقیقتا میفهمند که آدم نمیتواند کتاب یادگاران مرگ 2 را یکروزه نخواند آن هم زمانی که داستان در اوج هیجانش است :)

وقتی کلمه ی آخر را خواندم و گوشی را کنار گذاشتم لحظه ای غرق در افکارم خیره مانده بودم ،نمیفهمیدم تحیرم به دلیل آن همه اتفاقی بود که در طول داستان رخ داده بود و حالا به طرز بی نظیری تمام شده و تمام معماها حل شده بودند یا به خاطر اینکه دیگر کجا میتوانم چنین داستان بی نظیری را پیدا کنم . تجربه ی پرسه زدن در لابه لای ورقه های پی دی افی این کتاب بهترین لذت زندگی ام بود که در همه ی عمر تجربه اش کرده بودم . دلم میخواست بپرم بغل هری که آنقدر شجاع و بی نظیر بود ،بپرم بغل رولینگ که تا این اندازه خلاق بود و توانسته بود مرا با قلم خودش همراه کند ، بغل لوپین و تانکس که تا این اندازه دوست داشتنی و فداکار و عاشق، و اصلا چه میتوانم درباره ی بهترین زوج هری پاتر بگویم و در آخر هم دوست داشتم بپرم بغل پرفسور اسنیپ فداکار و عاشق که هر چند مرد و مرا در غمی بزرگ فرو برد . اما بیش از پیش جذب او شده بودم .

بعد از اتمام هری پاتر پوشه ای در گالری ام به نام هری لاو گشوده شد و من در هزاران کانال تلگرامی مربوط به هری پاتر عضو شدم و بسی بی جنبه بازی در آوردم اما حالا میخواهم از شخصیت های مورد علاقه ام در هری پاتر بگویم:

 لوپین و تانکس

میدانم لازم نیست بگویید که من چقدر عجیبم ، اما من مدتها بعد ازاتمامهری پاتر کلی عکس از لوپین و تانکس دانلود کردم و برای یکی از دوستان عزیزم فرستادم. که دوست بیچاره ام هیچ اعتراضی نمیکرد به هر حال ابتدا عاشق شخصیت لوپین و بعدا از تانکس خوشم آمد

نمیدانم .

پرنیان میگفت حتی در کتاب آنقدر ها هم به شخصیتش پرداخته نشده که تو بخوا هی دوستش داشته باشی اما قبول ندارم تانکس در کتاب حضور بسیار پررنگی داشت. من او را دوست دارم چون احساس میکنم دختر بی نظیری است . دختری که می دانست لوپین چه وضعیتی دارد و در حالی که شاید حتی خانواده اش هم با او مخالف بودند او پای عشقش به لوپین ایستاد با این همه من تنها با خواندن کتاب هری پاتر احساس میکردم عشق تانکس بیشتر بوده در حالی که وقتی کتاب قصه هایی از دنیای جادویی هری پاتر را خواندم که یک بخشش مربوط به زندگی سخت لوپین بود فهمیدم که لوپین هم او را خیلی دوست دارد و در هنگام ماموریت های محفل ققنوس اگر کس دیگری با تانکس میرفته حسادت میکرده اما در آن قسمت که همگی با سیریوس رفتند تا هری را از سازمان سحر و جادو و از دست مرگخواران نجات دهند خیلی خوشحال بوده که یکبار دیگر با تانکس است . اینکه تانکس با همه مشکلات لوپین در کنارش بود و عاشقش ماند اینکه لوپین عزیزمان بعد از اینکه تانکس حامله می شود او را به حال خود رها میکند چون میترسیده وضعیتش را به یک کودک معصوم انتقال داده باشد و بعد که هری به او نهیب می زند و باز میگردد و تانکس او را می بخشد. بدون شک  این دو نفر خیلی همدیگر را دوست داشتند و چقدر حیف که نماندند تا تدی را بزگ کنند لوپین خیلی دوست داشتنی بود و تانکس هم دیگر واقعا حرف نداشت . من این دو را به خاطر عشق بی نظیری که بینشان در جریان بود خیلی دوست داشتم . و تانکس که تا این اندازه به لوپین وفا دار بود را از همه دختر های هری پاتر بیشتر دوست داشتم . اینکه تا این اندازه شجاع بود که عضو محفل ققنوس بود و حتی در زمان جنگ ولدمورت که بچه اش تازه به دنیا آمده بود ،آمد و عاشقانه در کنار لوپین ماند برای همیشه .

اگر بگویم هشتاد درصد پوشه ی هری لاو گالری ام عکس از لوپین و تانکس است باورتان میشود؛ )؟؟

 پ.ن: در این دو ماهه کلی کار مفید کرده و کتاب خواندام و راضی ام اما می دانم نسبت به بیان خیلی کم کاری کرده ام که 68 چراغ روشن دارد سرزنشم نکنید:( به امید روزهای خوش آینده برای همه

پ.ن 2:لازم به ذکر است که بگویم که احساس میکنم به تانکس شبیهم و ما هر دو هافلپافی هستیم :)

پ.ن3:میدانم حق مطلب را برای آن عشقی که عکسش در شروع این پست بود به خوبی ادا نکرده ام لازم نیست بگویید

پ.ن۴:منبع: کتاب های رولینگ چیزی از خودم نساختم:)

انصافا خیلی دوست داشتنی نیستند؟؟


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها