فکرش را هم نمی کردم که این قدر زود تمام شوند؛ انگار همین دیروز بود که در کلاس می نشستیم و از پشت پنجره ، پاییز را تماشا می کردیم و زنگ های انشا معلم مان آهنگ پاییز عاشق است را می گذاشت و از ما می خواست انشا بنویسیم و  تازه آن زمان بود که واقعا دوستش می داشتم حتی با اینکه غروب هایش غم سنگینی را بر دلم می گذاشت، با این همه در آن زمان بسیار عاشقش بودم ؛ و آنقدر زود به اتمام رسید که نفهمیدم چه گونه شروع شد واقعا با گوش دادن آهنگ پاییز عاشق است دلم تنگ آن روزهای زیبا شد که تاچه اندازه از کنارشان سهل انگارانه عبور کردم ، آن پاییز دیگر هرگز باز نمی گردد وبخشی از وجود من تا همیشه می ماند در لابه لای هیاهوی آن روزها و صفحات دفتر خاطراتم که در آن روزهای نارنجی از عشق سیاه شدند و لحظات نارنجی رنگ زندگی ام  را با همه ی رنگ سیاهشان در آغوش کشیدند و چ تلخ است که گاهی پشت سرت را نگاه کنی و بگویی آخر من کی از این جا عبور کردم، آنقدر محو دل مشغولی های کوچک و بزرگ بودم که نفهمیدم چه طور این گذرگاه عمرم را طی کردم .

دلم خیییلییی تنگ خواهد شد، برای آن روزهای زیبای پاییزی که روی آن میز و نیمکت هامی نشستیم و در زنگ های انشا این آهنگ را گوش می کردیم و سرخوشانه به جای نوشتن انشا با هم پچ پچ می کردیم .

چنان دل تنگ آن روزها شدم که دیگر نتوانستم تحمل کنم. خیلی عجیب است تشنه ی گذر این روزها بودم اما حالا که تمام شدند بد جوری دلتنگشان شدم به واقع دلتنگی ام به خاطر پاییز نیست به خاطر لحظه هایی است که در آن پاییز حبس شدند و دیگر قادر نیستم آنها را از بند زمان رها کنم، گرچه روحم گاهی به آن روزها و لحظات فرار میکند اما جسمم دیگر هرگز قادر نخواهد بود من را به آن روز های زیبا باز گرداند .

دلتنگم.

پ.ن : باتماشای  عکس های پاییز به یکباره دلتنگ شدم و این پست را نوشتم :(


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها